
با تو خاطرات عشق را ورق خواهم زد
با تو خواهم ماند
با تو چون تو تک ستاره آرزو هایمی
می خواهم فریاد را در لحظه تنهایی ام بشنوی
فریاد ی از سکوت
می خواهد بگوید
اما نمی تواند
چشمان تو اجازه نمیدهد چون لحظه دیدار اشک
حسرت بر گونه هر دویمان جاری می شود
میگویند
درمیانِ کلامِ مقطع و خاموشِ نفسها
پیچکی میروید
با برگهای داس
تا راهِ رسیدن به ایستگاه را
هموار کند.
نگران نباش
باران که بگیرد
تمام راه دوباره سبز میشود
عشق گاهی خواهش برگ است در اندوه تاک
پیچ و تاب ماهی اندیشه در ژرفای تور
عشق گاهی می رودآهسته تا عمق نگاه
همنشین خلوت غمگین آه
عشق گاهی شور رستن در گیاه
عشق گاهی غرقه ی خورشید در افسون ماه
بیا نگذریم
نگذریم از حادثه،
از اتفاق - افتادن ماه
در حوضچه خیال،
نگذاریم عشق در دخمه فراموشی
زیر یک برگ سیاه
یا نخل خشک شده ای در شط فرات
بین آدمک های سیاه
سخت بگرید......

پائیز که آمد
باران هم
درختان به سازِ باد
در پیچ و تاباَند
حیف نیست
تو نیایی.....

یه وقت هایی باید بروی
بروی به ایستگاهی
منتظر شوی
منتظر بمانی
چشم براه شوی
تا بیاید
نه،
نه آن اسب سپیدِ رویا ها
فقط یک آمدنِ ساده
سادهِ ساده

باید بروم
باید بروم به دور ها
به تهِ جادهِ بی سواد
آنجا که نه تابلویی هست نه نشانی
آنجا که کوه به زمین سجده می کند
همانجا که زمین به خورشید نزدیکتر است
آنجا که دریا از تلاطم باز می ایست
و ماه آرام ، آرام نزدیک غروب نزدیکِ خواب پرنده ها
بیدار می شود
حتمن
تو می آیی.....

از ارتفاع نمی ترسم
پلک هایت که پایین می آید
می ترسم
از
افتادن
از بلندای نگاهت
.
.
.
بیا نگذریم
نگذریم از حادثه،
از اتفاق - افتادن ماه
در حوضچه خیال،
نگذاریم عشق در دخمه فراموشی
زیر یک برگ سیاه
یا نخل خشک شده ای در شط فرات
بین آدمک های سیاه
سخت بگرید......
پائیز که آمد در پیچ و تاباَند حیف نیست تو نیایی..... یه وقت هایی باید بروی منتظر شوی منتظر بمانی چشم براه شوی تا بیاید نه، نه آن اسب سپیدِ رویا ها فقط یک آمدنِ ساده سادهِ ساده باید بروم باید بروم به دور ها به تهِ جادهِ بی سواد آنجا که نه تابلویی هست نه نشانی آنجا که کوه به زمین سجده می کند همانجا که زمین به خورشید نزدیکتر است آنجا که دریا از تلاطم باز می ایست و ماه آرام ، آرام نزدیک غروب نزدیکِ خواب پرنده ها بیدار می شود حتمن تو می آیی.....
باران هم
درختان به سازِ باد
بروی به ایستگاهی
از ارتفاع نمی ترسم
پلک هایت که پایین می آید
می ترسم
از
افتادن
از بلندای نگاهت
.
.
.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.